«یک چند به کودکی به استاد شدیم»
تا چیز بلد شدیم پر باد شدیم
تا چشم به هم زدیم دیپلم دادند
زین واقعه ی بزرگ دلشاد شدیم
آن گاه به قصد درس دانشگاهی
وارد به نمونه های آزاد شدیم
هر چند ز خرج و برج این دانشگاه
آواره ی کوه مثل فرهاد شدیم
مدرک شده بود طعمه ای خوشمزه
پس در پی طعمه رفته صیاد شدیم
دکتر که شدیم غبغب ما شد باد
انگار که ما نخبه ی اوتاد شدیم
هر روز نظر به مدرک خود کردیم
لبخند زنان ز غصه آزاد شدیم
آن گاه برای کاریابی هر روز
راهی کن و ری و فرح زاد شدیم
هر جا که برای کار کردن رفتیم
ما جزء مقوله های مازاد شدیم
هر چند به روی ما همه خنده زدند
اما به در ِ خروج ارشاد شدیم
رفتیم سپس سوی خیابان گردی
از دست زمانه سست بنیاد شدیم
تا بلکه غم زمانه را کم بکنیم
تریاک فروش و سخت معتاد شدیم
بر کوزه نهاده کل مدرک ها را
با منقل و سیخ و سنگ همزاد شدیم
«پایان سخن شنو که برما چه رسید؟»
در وادی سیخ و سنگ استاد شدیم
«جاوید » اگر شوی تو همشیره ی ما
تکمیل شود بساط و زنجیره ی ما